الوین تافلر، در کتاب ثروت انقلابی، موضوعی را در چگونگی درک حقیقت در یک اجتماع مطرح میکند و مثالی میزند از رفتار موشهای قطبی
این موشها بهشکل گروهی حرکت میکنند و در زمانهایی که به یک پرتگاه میرسند و پیشروان آنها سقوط میکنند، موشهای دیگر حرکت خود را متوقف نمیکنند و به روند حرکت خود ادامه میدهند و آنها هم سقوط میکنند.
تافلر از این مثال و متافور برای همانندسازی چنین رفتاری در جوامع استفاده میکند. ما راحتتر هستیم که گفتگوهای جمعی را باور کنیم. راحتتر است که باور کنیم مردم فلان شهر خسیس هستند. اگر چنین باوری داشته باشیم و خلاف آن ثابت شود، کسی متهم نیست چون همه اینگونه فکر میکردند. در واقع ما فکر نمیکنیم چون فکر جمعی قالب است.
اگر یک شایعه در جامعه (محیط کار، شهر، کشور) گسترش یابد، راحتتر هستیم آن را بپذیریم و با هیجان دوچندان آن را برای دیگران تعریف کنیم. موشها بهدلیل سقوط فکر نمیکنند چرا که راحتتر است همان رفتاری که دیگر موشها دارند را ادامه دهند. پس ما در درک حقیقت با دیگران همدلی میکنیم و اینگونه مسئولیت را از خودمان صلب میکنیم و شهامت پیدا میکنیم فیلم خصوصی یک بازیگر را پخش کنیم و بعد که آن فرد مجال زندگی در کشورش را از دست داد، بگوییم مردم ما واقعا بیفرهنگ هستند که باعث شدند چنین اتفاقی بیافتد و خودمان را در میان مردم گم میکنیم. شاید همین همدلی در درک اشتباه از حقیقت، باعث میشود تا ما همواره در جایی که در مظان اتهام قرار میگیریم، انگشت اشارهمان را به سمت دیگران نشانه برویم.